|
جمعه 2 دی 1390برچسب:, :: 19:24 :: نويسنده : asal
وقتی رسیدم خونه .دیدم یک امبلانس دم در خونه ایستاده به سرعت دویدم دیدم مادرم توی آمبلانس گذاشتن و بردن پشت سر آمبلانس دویدم و با گریه میگفتم مادرمو نبرین. که حاج مصلاح جلومو گرفت . به حاجی گفتم ترو خدا ولم کن حاجی مادرمو دارن میبرن. -پدرام جان مادرت ایشا الله خوب می شه اما اگه تو با این وضع بری ممکنه حال مادرت بدتر بشه -پس حاجی چی کار کنم .می خوام برم ببینمش -میری .اما بعد از اینکه یکم بهتر شد جای اینکار برو خونه تا بی بی بیاد.یا اگه می خوای با من بیا مسجد هم پرچم های محرم به کمک بچه ها ببند هم خوبی حال مادرتو از امام حسین (ع) بخواه. نظرات شما عزیزان:
سلام
وبلاگتون قشنگه چند سوال دارم شما از کجا و چند سالتونه؟ اگه دانشجو هستید رشتتون چیه ممنون می شم اگه جواب دهید پاسخ:من 17سالمه.تهرانیم.رشتم کامپیوتر
وبلاگ خوبیه اگه در بهتر ساختنش کمک می خواید بهتون کمک می کنم...
![]()
![]() |